نگاهی به نمایش پچپچههای پشت خط نبرد
در ستایش آرمانشهری که زیر تلّی از خاک دفن شد
محمدحسین آشنا: جایی از نمایش «پچپچهها…»، وقتی آتشبس به پایان رسیده و سربازان میدانند که باید بار سفر ببندند، دوستعلی، باقر و علیرضا لحظاتی فارغ از هیاهوی اکنون، گپی کوتاه درباره دغدغههای خود میزنند. باقر، سرباز مارکسیست انقلاب میگوید ترس او نه از مرگ، که از عدم بهبود اوضاع عدالت و انقلاب است؛ دوستعلی، سرباز مسلمان خمینی از آرمانخواهی و شهادت برای هدف متعالی دادِ سخن میدهد؛ و علیرضا، پسرک آوازهخوان، فرسنگها دورتر از غریو ایدئولوژیهای چپ و راست، پرده از راز خود برمیدارد: «فکر میکنی از مرگ میترسم؟ نه به خدا! ترس من از روزیه که بچه مدرسهایها رو عکسم سبیل چنگیزی بکشن؛ هیچکی هم نفهمه علیرضا کی بود، چی بود، کجا بود؟».
باقر، دوستعلی و باقی سربازان پشت خط نبرد، همگی یک ویژگی مشترک دارند که آنها را به هم گره میزند: همه آنها، خوب و بد، میدانند که در جنگ چه میکنند و از جنگ چه میخواهند؛ در این میان اما علیرضا ساز مخالف میزند. علیرضا همان انسان ایدئولوژیزدهی امروز است که سرگردان به دنبال مفرّی برای گریز از واقعیت میگردد و هیچ، نصیبش میشود. از این روست که نادری او را به عنوان نقش اصلی داستان خود برگزیده و به همین دلیل است که انقضای «پچپچههای پشت خط نبرد» هیچگاه به سر نخواهد رسید.
علیرضا بیش از آن که قهرمان داستان باشد، ضدقهرمانی است که در عین حال همدلیبرانگیز است و همذاتپنداری مخاطب را برمیانگیزد؛ زیرا که خلقیات ناپایدار او بیش از هر شخصیت دیگری در این نمایش به تماشاگر امروزی شباهت دارد. علیرضا آنتیتز تمام کاراکترهای دیگر نمایش است، اما به زعم من، نادری در هیچ جایی از متن، حتی آنگاه که علیرضا در آوانسن و خیره به چشمان تماشاگران مرثیه سر میدهد، او را به عنوان «قهرمان» معرفی نمیکند. علیرضا انسان دهه نود است با تمام مختصات و ویژگیهایش، که سر از آرمانشهر جبهه درآورده و تلاش میکند تا با ارجاع به گذشته، هویت حال و آینده خود را بازیابد. علیرضا تکتک همرزمانش را به سخره میگیرد و مضحکهای دیوانهوار و کاریکاتوری از عقاید و اندیشههای آنها به پا میکند، اما خود در پایان از ترس مواجهه با واقعیت عریان، کارش به جنون و خودویرانگری میرسد.
پچپچههای پشت خط نبرد به زعم من و بر خلاف آنچه در ظاهر مینماید، نه تنها ایدئولوژیزده و پوچاندیش نیست، که مخاطب را همراه با علیرضا به اصالت از دست رفته فرامیخواند. گفتگوهای داغ و جدی میان باقر، دوستعلی و دیگران در جای جای نمایش را چطور میتوان نادیده گرفت و از بیآرمانبودن این اثر سخن گفت؟ نادری مخاطب را به آرمانشهری فرامیخواند که در آن گفتگوی آزاد و دغدغهمند ضامن تحرک، پویایی و وحدت جامعه در عین کثرت آن است. اتوپیایی که دیرزمانی است ناپدید شده و ما تماشاگران همگام با علیرضا، سرگشته در پی آن میگردیم.
***
اجرای نمایش پچپچهها بر روی صحنه امری سهل و ممتنع است. توضیحات اجرایی نویسنده در نمایشنامه به میزانی است که از طرفی نیاز کارگردان به اعمال ابتکار را مرتفع میکند، و از طرف دیگر وفادار ماندن به جزئیات دقیقی که نادری از آنها غفلت نکرده است را، تبدیل به امری دشوار و امتحانی طاقتفرسا میکند.
بلندگرامی در اجرای لار تا حد زیادی وفاداری خود را به متن اثبات کرده و توانسته با دنبالکردن تمام سرنخهایی که نویسنده در اثنای متن از خود به جا گذاشته، یک پرفورمنس حرفهای را علیرغم محدودیتهای موجود به واسطه سالن نمایش به روی صحنه بیاورد.
در این میان آنچه مخاطب عام را که طبعاً با ظرافتهای کارگردانی آشنایی ندارد به وجد میآورد، بازی تحسینبرانگیز نقشآفرینانی است که حتی تعدادی از آنها اولین تجربه جدی بازیگری خود را پشت سر میگذاشتند.
ترکیب دیدنی جوانی و تجربه در تیم بازیگری، استفاده درست و بهجا از نور و مورسیقی، و از همه مهمتر مجاهدت مثالزدنی کارگردان جوان که همزمان بار سنگین بازی در نقش پیچیده علیرضا را هم به شایستگی به دوش میکشد، در مجموع منجر به خلق اثری دلنشین و به یادماندنی شده که قطعاً توان درخشش در سطوحی فراتر از شهرستان را نیز دارد.
مطلب مرتبط:
گزارش تصویری نمایش «پچ پچه های پشت خط نبرد» در لارستان
شهرستان خنج...
ما را در سایت شهرستان خنج دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : خنجی up بازدید : 391 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 22:08