روایت زائرِ لارستانی که برای ادای نذر به حرم شاهچراغ(ع) آمده بود

ساخت وبلاگ

  پس از بهبودی از عمل جراحی نذر کرده بودم که به پابوس شاهچراغ بروم، روز ۲۲ مردادماه این زیارت قسمتم شد. برخلاف همیشه که از درب اصلی وارد می…

پس از بهبودی از عمل جراحی نذر کرده بودم که به پابوس شاهچراغ بروم، روز ۲۲ مردادماه این زیارت قسمتم شد. برخلاف همیشه که از درب اصلی وارد می شدیم قسمتمان باب المهدی شد.غرق صدای مناجات حرم بودم که شلیک گلوله آرامشم را بر هم زد، با سیل جمعیت دویدم اما چشمانم سیاهی رفت و به زمین افتادم.

به گزارش میلاد لارستان به نقل از خبرگزاری فارس، همسرم نوبت دکتر داشت و همراه با هم و با خواهرم از عمادشهرِ لارستان به شیراز آمدیم، مگر می شود به شیراز بیایم و شاهچراغ نرویم، رونق و صفای شیراز به حرم است.همیشه به حال شیرازی ها به خاطر بودن کنار حرم غبطه میخوردم.

عجیب دلم برای گنبد آقام شاهچراغ و حرمش تنگ شده بود، یادم اومد به مدتی قبل که تحت عمل جراحی بودم، یادمه یکی از همون روزای درمان یکهو به حالت کما رفتم و بعد احیا شدم از همونجا این نذر رو کرده بودم و الان وقت عمل به نذر و عهد بود.

بعد از اینکه نوبت دکتر همسرم تمام شد، به سمت شاهچراغ خرکت کردیم، این بار رو گفتیم از درب همیشگی وارد نشبم و از درب دیگه ای بریم تا حال و هوای قسمت های مختلف حرم رو درک کنیم‌. قسمت ما شد ورودی باب المهدی!

صدای روضه و مناجات و عزاداری به گوش می رسید، حالتی از آرامش که در وقت غروب حسابی به دل می چسبد، یکی از زائران که از کنار ما رد می سد و غرق شدن من در حس و حال روضه را دیده بود گفت: عجب حال و هوایی دو هیئت سنگین میخواهند به کربلا بروند و این صدای آن هییت هاست.

همان لحظه یادم افتاد به پیاده روی اربعین که هر ساله توفیقش نصیبم می شود، ناگهان خود به خود روحم به سمت صحنه عاشورا رفت نمی‌دانم چه شد که همه مصیبت های وارده به حضرت زینب کبری سلام الله علیها از مقابل دیدگان من عبور می کرد.

به باب المهدی رسیدیم، وارد شدیم و به داخل صحن رسیدیم سلامی به شاهچراغ دادیم و رفتیم که آماده نماز شویم،اما ناگهان صدای جیغ و فریاد و شلیک های ممتد بلند شد.

در یک لحظه صحن شاهچراغ غلغله شد هر کس به سمتی در حال دویدن بود، من هم با سیل جمعیت در میان صدای جیغ و گلوله دویدم چشمانم سیاهی رفت، بارها افتان و خیزان زانو زدم چندین بار زمین افتادم. کفشم و گوشی ام را نمی‌دانم کجا افتاد و آن لحظه به دنبال هیچ نبودم. دیگر چیزی ندیدم تا لحظه ای که چشم گشودم و همسر و خواهرم را دیدم که بالای سرم ایستاده اند. در میان دویدن ها از هوش رفته بودم…

روایت زهرا برتینا/زائر لارستانیِ حرم شاهچراغ،۲۲ مرداد ۱۴۰۲

ف ۱۱۰

نوشته شده در تاریخ:سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۷:۵۰ق.ظ

شهرستان خنج...
ما را در سایت شهرستان خنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : خنجی up بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 13:20

خبرنامه